انقلاب باید فرزندان خود را بخورد!
مجید بذرافکن
وبلاگ بیداری در مطلب جدیدی به استراتژی جدید هاشمی در قبضه کردن اجرای اصل 44 و سند چشم انداز و تلاش شیخ مصلحت برای اجرای منویات خود در سیاستهای کشور در قالب این قضایا کرده است:آقای هاشمی! چشم انداز «ارثیه بهرمان» نیست.مطلب آقای احمدی در پی جریان شناسی و معرفی سیر سیاسی و تاریخی است جناب آقای رفسنجانی در قبضه کردن مسیر سیاست و تاریخ کشور در آن سویی است که خود می خواهد و البته چندان طرفی هم در این مسیر نبسته است.
هر چند که پرداختن به مخالفان و سنگ اندازان مسیر جدیدی و یا بازگشت مسیر انقلاب به جایگاه حقیقی خود امری لازم و ضروری است ولی آن چه از آن مهمتر است این است که نقد و بررسی سکوتی است که در اردوگاه اصولگرایی منفعت طلبانه حاکم شده است, و یا کشف استعداد و توانمندی نیروی سیاسی و نخبه ای در مملکت که این چرخش مردم را در کنار احمدی نژاد در مقابل جماعت ساکت و جاهل و خائن مستحکم کند. در همه صحنه های سیاسی تاریخ معاصر انقلاب اسلامی از سه چیز همیشه مطمئن هستیم اول ایستادگی و تدبیر رهبری در هدایت مسیر انقلاب. دوم حضور مردم تاریخ ساز مردم در جهت کلیت منافع نظام: آن چه که در 22 بهمن ها و انتخاباتها همیشه ثابت شده است. و سوم جدیت و تداوم مبارزه دشمنان و منحرفین از خط اصلی انقلاب است. از ملی مذهبی ها و لیبرالهای سیاسی اقتصادی داخلی و خشکهمقدسهای داخلی گرفته تا دشمن خارجی.
باید به این بحث یک گروه چهارمی را افزود که خواص اهل حق هستند که لطفشان گاه هست و گاه نیست. این دوستان اعم از آگاه و ناآگاهشان در دو جناح سیاسی و جماعت انقلابی حضور دارند و مهمترین وظیفه شان زمینه سازی برای اجرایی و عملی کردن اهداف و آرمانهای انقلاب به قیادت و هدایت رهبری نظام است. در دوره جنگ شاهد بودیم که این جناح چهارم توانست با افت و خیز و همه حواشی ای که داشت سالهای ابتدایی جنگ و انقلاب را به پیش ببرد. البته باز هم نباید نقش ارتباط بی واسطه امام با مردم را که در طی 15 سال مبارزه شکل گرفته بود نادیده گرفت. از سال های 64 و 65 به بعد که جنگ طولانی شد کم کم لطف دوستان کم شدو کم شد و کمتر شد. تا جاییکه خمینی بت شکن مجبور شد قطع نامه تحمیلی را چون جام زهر سربکشد.
بعد از فوت حضرت امام و زعامت آیت الله خامنه ای شاهد بودیم که همان دوستان نیم بند نصف شدند. نیروهای مجمع روحانیون و طیف چپ به دلایل مختلف از دور ولی فقیه پراکنده شدند و در طرف دیگر نیروهای موسوم به راست و جماعت انقلابی در پی ولایت افتادند به امید خوان نعمتِ فرصت و خدمت و دسته انقلابی به امید همان خدمت خالی جلو آمدند ولی به دلیل فشار کار و غلبه منافع و مطامع سیاسی و جناحی از رهبری وجه المصالحه و ابزار دعوا ساختند ولی بالاخره سازش و تفاهم در بازار یک امر طبیعی و ذاتی است که بازرگانان و تجارت پیشگان بهتر است باهم مهربان باشند تا دعوا کنند.
در دوره سازندگی و توسعه سیاسی همین دسته نیز از محور ولایت دورتر شده و برادران چپ نیز دورتر تر. حالا فقط سیدعلی مانده است و جماعت انقلابی که دیگر نخبه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مطرح چندانی ندارد. احمدی نژاد به ریاست جمهوری رسید. به صورت بسیار موجز اگر علت و چگونگی این مطلب را بیان کنیم باید گفت که رهبری نیز همانند امام خمینی در طی 16سال به تربیت نسلی دست زده است که آن روزهایی که شروع کرد دبستانی بودند. ارتباط بی واسطه ای که بین رهبری و نسل جوان انقلابی ای شکل گرفته است که دیگر پدرخواندگی و زعامت هیچ گروهی را نمی پذیرد و تاحدودی به پرخاشگری دست می زند.
غرض از این مقدمه بلند در این است که ما احتیاج داریم که این حلقه میانی را هر چه سریعتر از عناصر تربیت یافته رهبری پرکنیم و این تنها راهی است که می توانیم ساکتها، جاهلها، مغرض ها و خائن ها را از صحنه میانی خارج کنیم تا امامت رهبری هر چه بیشتر در امت جاری شود.
بیدار گری و توانمند سازی و کشیدن و هل دادن این نسل و جماعت انقلابی است که می تواند مشکل را حل کند و الا باز هم همان خود خوری های بعد از صلح حسنی و یا پشت دست به دندان گزیدن بعد از عاشورای حسینی نصیب ما شود.
انقلاب فرزندان خویش را می خورد! باید بخورد! چرا که این فرزندان ناخلف شده اند و نسل جدیدی را رقم زند که با آرمانها و اهداف و اقتضائاتش هماهنگ و منطبق باشند، همین امروز و نه به سوابق و اسناد و عکسهای خانوادگی تاریخی!
مبیع: وبلاگ تاملات