سلام مهدي جان
يادمه اون روز رو
البته اون كلاس تنها كلاسي نبود كه شما توش مي خوابيدي
به اميد روزي كه دوباره دور هم جمع بشيم
راستي حجت چطوره هنوز همون قيافه رو داره ؟!!!
جالب بود
اما خودمونيم از شيطونياتون نگفتيد ها !!
سلام
عجب پس تو هم اهل حالي؟!!!
اونجام مگه از اين خبراست؟
سلام خاطره زيبا يي بود و چه استاد مهرباني.
خاطرات دانشجويي زيباترين خاطراته.با دوستاني كه هيچ وقت فراموش نميشن.
موفق وپيروز باشيد
به نام خدا
سلام برادر
من هنوز با اصل دانشگاه و خدايا پناه مي برم به تو (( من علم لاينفع)) مشكل دارم .
چرا هيچ كس نمي فهمه تو دانشگاه داره چه بلايي سره ما مياد ؟
چند نفر از بچه حزب اللهي ها تا حالا به حكمت فكر كردن و چند نفرشون در اين نوشته ها تبليغ ساينس رو كردن ؟
به قول انگاره هاي يك ديوانه :
با افتخار مي گفت: من دانشجو هستم!!
در حالي که نبود ...
اگر سر در طويله مي نوشتند: اينجا دانشگاه است!
سلام،
آخ كه نميدونم چرا هيچ خوابي اينقدر نميچسبه!
خستگي دو سه روز رو يكي دو ساعته رفع ميكنه !!
سلام نافذ عزيز
خوشحالم بالاخره اپيدي
نوش جانتون همه كه خوردين واقعا هيچي اندازه چاي تو دوران دانشجويي مزه نمي ده .
اميدوارم يه روز تو اين موج كه افتادي ( البته مواظب باش غرق نشي) خاطرات دوره دكترا و فوق دكتراتون رو بنويسيد
موفق و برقرار باشيد
خدا قسمت كنه ازين دانشگاهها!
من هم چندي پيش با همين مشكل مواجه شدم..اما اگه ميخوابيدم تنها مخاطب استاد هم از دستش ميرفت !اين بود كه دلم به حالش سوخت و دوتا چوب كبريت گذاشتم لاي پلكم !!.....آخرشو نميگم
بذاريد در اوج تمومش كنم.
صبا خانم(مهديه)بيا اينم خاطره من ديگه نگي دعوت كردم ننوشتي ها
وقتي خاطراتتون را مي خوندم ياد خوابگاه خودم و بچه هاي خوابگاه افتادم. يادش به خير به قول شما خوراك هميشگي مون چاي بود. اونقدر چايي مي خورديم كه حد نداره. آخه اين معده هاي بيچاره مون بيشتر اوقات خالي بود و با چايي گولش مي زديم. وقتي مهمون مي اومد اتاقمون و استكان كم مي آورديم، تو شيشه هاي خالي مربا و كاسه و هر چي دستمون مي رسيد چاي مي ريختيم و نوش جان مي كرديم. چقدرم مي چسبيد.
معناي صرفه جويي كردن و قدر كوچكترين چيز ها رو دونستن، تو خوابگاه خوب مي فهميديم.
آخي!! چقدر سخت بوده كه ساعت هفت صبح تو كلاس درس باشيد. خدا رو شكر ما كلاسامون ساعت هشت و نيم شروع مي شد. ولي بازم بعضي بچه ها هميشه در حال دويدن دنبال سرويس بودن كه جا نمونن. خودمم يه بار خواب موندم و چون درس مهمي داشتيم، فقط چادرم رو انداختم رو سرم و دويدم طرف سرويس، هيچ وقت يادم نميره اون روز را. مانتو و جوراب و مقنعه و كيف و جزوه هام و ساعت مچيم تو دستم در حال دويدن دنبال سرويس.
راستي چه استاد مهربوني داشتين ها. خيلي خوشم اومد ازش. حتما دانشجوي نمونه اي بوديد كه مراعات حالتون را كرده.
انشاء الله هميشه موفق و پايدار باشيد.
سلام عليكم
سجن الخضر و درس حسابداري و تو در خواب
اينچنين خوابيست كه باز دارد پياده را ز سبيل
قافيه تنگ اومد ببخشيد ...
هوالرحمن
جالب بود ! خاطرات دانشجويي جزء خاطرات فراموش نشدني زندگيه...البته ما كه خوابگاهي نبوديم و نيستيم !...احتمالا خاطرات خوابگاهي ها شنيدني تره ....مخصوصا اين مدل دانشگاه و خوابگاه !...اين سوال رو يه نفر ديگه هم پرسيده بود فكر كنم ! ...اما جدا با دمپايي و...؟!! : دي
گفتيد خواب ! يادم اومد ترم يك يكي از آقايون هميشه سر کلاس اول با حدودا يک ساعت يا بيشتر تاخير مي اومد! ...در جواب سوال استاد که چرا دير اومدي ؟ راهت دوره و...؟ هم با خونسردي جواب مي دادن : نخير استاد ! فقط صبحا خوابم مياد !! :دي !!
موفق باشيد !
عجب جلب واقعا!! ... چه قدر ديدني!... كاش ازتون عكس ميگرفتن ميذاشتن كنار سرتون كه ذوقش صد چندان بشه براتون!....
مگه چقدر چايي بود توش كه همه ميريختن سرش؟!
يه سوال گوجه گيلاني چيه؟؟
جالب بود!