خاطره ای از علامه عسگری

این روزها داغدار فقدان عالم بزرگوار دیگری هستیم که کمتر شناخته شده است. این نوشته ادای دین شاگردی بسیار کوچک از استادی بسیار بزرگ است.
من دانشجوی کارشناسی ارشد در مرکزی هستم که مرحوم علامه سید مرتضی عسکری مؤسس آن بودند. خدا را بسیار شاکرم که ولو برای مدتی کوتاه آن سید جلیل را از نزدیک زیارت کردم.
خاطره من برمی گردد به اواخر ترم پیش که برای تحقیق درس عقاید به کتابخانه استاد رفتم. به دنبال احادیث مربوطه بودم. به این منظور اجازه استفاده از کتابخانه جناب علامه را گرفتم. کتابخانه ای سرشار از کتب نفیس و ارزشمند. زمانی که وارد کتابخانه شدم جناب علامه روی مبل نشسته و مشغول مطالعه بودند. جز ایشان کسی در آنجا نبود. عرض کردم «سلام علیکم» ایشان پاسخ فرمودند: «علیکم السلام و رحمت الله. صبح شما به خیر» و به مطالعه شان ادامه دادند. من در کتابخانه به دنبال کتابی که بتواند کمکم کند می گشتم. کارم قدری طول کشید، گویا ایشان متوجه این شده بودند که من در پیدا کردن کتاب به مشکل برخوردم. پرسیدند: دنبال چه می گردی؟ عرض کردم: درباره «جن» مطلب می خواهم. ایشان کتابی را که مشغول خواندنش بودند، بستند و با وجود کهولت سن و اینکه در بیماری بسر می بردند و باید حتی الامکان استراحت می کردند، بزرگوارانه از جای خود برخاسته و فرمودند: بیا به تو یاد بدهم که چگونه مطلبی را جست وجو کنی. ایشان مصداق کسی بودند که در گرسنگی به جای آنکه به تو ماهی بدهند به تو ماهیگیری می آموزند تا به جای یک بار سیر شدن هرگز گرسنه نمانی. پس جلو آمدند و فرمودند درباره این مطلب می توانی در کتاب «بحار الانوار» احادیث خوبی پیدا کنی.
جهت اطلاع باید بگویم کتاب «بحار» اثر علامه مجلسی مجموعه 110 مجلدی حدیثی شیعه است که پیدا کردن مطلب در آن آسان نیست.
لذا ایشان روش پیدا کردن مطلب در کتاب را توضیح فرمودند که با کمک کتاب «سفینه البحار» می توانی مطلبت را جست وجو کنی. البته یادآوری می کنم که این کار را هم شخصاً انجام دادند.در صفحه مربوط به «جن» شماره چند جلد از کتاب «بحار» دیده می شد ایشان از من پرسیدند ببین چه جلدی را گفته. عرض کردم جلد هجدهم از ایشان عذر خواستم که برای کار من هم وقت گذاشتند و هم به مشقت افتادند، اما ایشان فرمودند خیر زحمتی نیست بلکه برای من ثواب دارد. ایشان با وجود راهنمایی کاملشان، به کار جست وجو به همراه من ادامه دادند و به دنبال جلد هجدهم گشتند. از قضا جلد مورد نظر در قفسه های بالای کتابخانه بود با کمال تعجب دیدم ایشان فرمودند برو آن صندلی را بیاور تا از آن بالا بروم و کتاب را برایت بیاورم. از این همه بزرگواری و تواضع هم شرمگین شدم هم متعجب. پس عاجزانه خواهش کردم که اجازه فرمایند این کار را شخصاً انجام دهم. ایشان پذیرفتند و برگشتند و به مطالعه خود ادامه دادند.
و چه نیکو این بزرگواران جا پای اجداد شریفه شان می نهادند که به ارائه طریق اکتفا نکرده و ایصال به مطلوب را روش خود قرار داده بودند.
روحشان شاد و قرین اجداد شریفه شان باد. (کیهان)


نوشته شده در  سه شنبه 86/7/3ساعت  1:9 عصر  توسط نافذ   شما هم نظر دهید()