سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ماجرای عجیب صندلی نماینده انگلیس

یکی از بستگان که سنی از او می گذرد و روزی از صاحب منصبان شرکت نفت بوده است برایم تعریف کرد که در جوانی در شرکت نفت آبادان مشغول به خدمت بوده است. وضع نسبتا خوبی داشته و یکی از خانه های سازمانی شرکت نفت را در اختیار او قرار داده بودند که او با همسرش در خانه مذکور زندگی می کرده و مانند هر جوان جویای نامی بدنبال موقعیتی بوده که پلکان ترقی را طی نموده و به مناصب بالاتری در تشکیلات شرکت نفت برسد.
در آن زمان یکی از تفریحات کارمندان شرکت نفت و هم چنین انگلیسی های ساکن آبادان ترتیب دادن میهمانی های شام در باشگاه شرکت نفت بوده است.
ظاهرا در یکی از همین میهمانی های شام نماینده دولت انگلیس در خوزستان که کت و شلوار سفید و کراوات قرمز رنگی به تن داشته است زمانی که میهمانان برای صرف شام دعوت می شوند و او قصد نشستن بر سر میز شام می کند، یکی از کارمندان شرکت نفت که سرش بر اثر نوشیدن مشروب گرم شده بوده صندلی را از زیرپای آقای نماینده انگلیس می کشد.
نماینده انگلیس در شرکت نفت آبادان که بناگاه در فضای خالی زیر خود رها می شود به نحوی زننده و در عین حال خنده آور پخش زمین می شود و در حالی که پاهایش رو به آسمان و سرش رو به زمین می رود جمع بزرگ میهمانان از دیدن این صحنه از خنده منفجر می شوند.
نماینده انگلیس با هر مشقتی خود را جمع و جور کرده و بر پا می ایستد به اطراف نگاهی می کند و کارمندی را که مسبب این جریان بوده و از خنده مشرف به موت بوده است خطاب قرار می دهد و می گوید اصلا کار خوبی نکردی.
کارمند مذکور که به زحمت می توانست حرف بزند بریده بریده و بزحمت درحالیکه خنده امانش نمی داد می گوید، چرا؟ مگر چه شد؟ و باز ظاهرا بدلیل مستی بیش از حد ضربه ای به پشت آقای نماینده می زند که یعنی بی خیال...
فامیل ما تعریف می کرد که مدت زیادی نگذشت که کارمند مذکور که عامل کشیدن صندلی از زیر پای نماینده انگلیس بود ارتقاء مقام یافت. جریان ارتقاء مقام های بعدی وی ظرف ٢ سال بعد نقل هر محفل و مجلسی در آبادان شده بود. وی بسرعت پلکان ترقی را تا حد ذیحسابی شرکت نفت آبادان که به قول فامیل ما هم سمت مهمی بود و هم نان و آب دار بسرعت طی نمود. اطرافیان او از شدت حسد در حال انفجار بودند ولی او و خانمش در عرش سیر می کردند.

راننده و آشپز و خانه ای مجلل در بریم آبادان بیا و بروئی که مثل توپ در شهر صدا کرده بود. ماهی یکبار میهمانی مجللی در خانه وی بر پا می شد که در آن روزها زبانزد مردم آبادان شده بود.روزها می گذرد و زندگی پر از بریز و بپاش او موضوع داغ و مورد بحث محافل آبادان است. اما این زندگی مجلل و پر از عیش و نوش دیری نمی پاید. بازرسین شرکت نفت پرونده قطوری از اختلاس و خیانت در امانت برای او تهیه می بینند و بنده خدا را به زندان می اندازند.
داستان اما به همین جا خاتمه نمی یابد. جرائم آنقدر بزرگ می شود که دادگاه ویژه ای مامور رسیدگی به پرونده او می شود. پس از نزدیک به شش ماه جلسات رسیدگی و دادگاه و کش و قوس های قضائی با شوربختی او محکوم به اعدام می شود. بالاخره روز مکافات فرا می رسد و محکوم را برای اجرای حکم به پای چوبه دار می آورند. یک صندلی در پای طناب دار قرار می دهند و او را چشم بسته بر روی صندلی می برند. در همین لحظه نماینده انگلیس در خوزستان نیز از راه می رسد و با آرامی و طمانینه از پلکان داربستی که قرار است محکوم در بالای آن اعدام شود بالا می رود و در کنار او می ایستد. آهسته به او نزدیک می شود و می گوید:
My friend, this is the way to pull the chair out from underneath someone.
حتی اگر فامیل ما که امروز در اروپا اقامت دارد بخشی از داستان را اغراق کرده باشد اما با شناختی که از وی دارم تصور نمی کنم اصل ماجرا ساختگی باشد. بد نیست نیم نگاهی به این ماجرا داشته باشیم و بدانیم تنها با قیل و قال و جار و جنجال نمی توان به مبارزه سیستمی بغایت پیچیده رفت.
چه بسا دائی جان ناپلئون را هم دوستان همین آقای نماینده علم کردند که تا لب به سخن بگشائی متهم به طرفداری از تز توطئه و یا متهم به ابتلاء به پارانویا " دائی جان ناپلئونی" شده و اسباب مضحکه و خنده شوی.

منبع : انتخاب


نوشته شده در  شنبه 86/4/23ساعت  12:17 عصر  توسط نافذ   شما هم نظر دهید()