• وبلاگ : نافذ
  • يادداشت : افاضات جديد حاج فرج
  • نظرات : 4 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بازم سلام

    من نمي دونم اين آقاي به اصطلاح متفکر ( سروش ) کي مي خواهد دست از اين هذيان گويي هايش بردارد؟!

    يادمه يک بار رفته بودم کتاب فروشي که کتاب بخرم، ديدم آقاي کتاب فروش داره واسه دو تا خانم جوون از تاريخچه پيدايش اسلام و قرآن حرف مي زنه اون هم مثل آدم هاي متفکر. ( مي گفت اصل اسلام از بربريت نشأت گرفته براي همينه که حتي الان که عصر آزادي و صلحه مي بينيم که در احکام اسلام خشونت موج ميزنه. آخه بربري ها هم يه مشت وحشي بودند. تو اسلام حکم اعدام براي مجرم بيچاره اي که حالا يه اشتباهي کرده و يه نفر را کشته صادر ميشه. شما خودت راضي ميشي برادرت را بکشند؟! يعني شما اشتباه تو زندگيت نکردي؟! اصلا دلت مياد ببيني يه موجود زنده را فقط به خاطر يک جرم اعدام مي کنند؟! اين که عدالت نيست! کسي که بيست نفر را مي کشه اعدام بشه و کسي که يک نفر را ميکشه هم اعدام بشه! قرآن وقتي از طرف جبرئيل نازل شد، محمّد ترسيده بود و نتونست درست پيام را دريافت کنه و خودش بعدايه چيزايي بهش اضافه کرد. )

    خلاصه اون کتاب فروش همينطور يک سره داشت دروغ و اراجيف مي بافت و تحويل اون دو تا دختر جوون مي داد که من پريدم وسط حرفش و گفتم ببخشيد ولي شما داريد اشتباه مي کنيد اين چيزايي که گفتيد اصلا درست نيست. کي گفته که اسلام ريشه در بربريت داره؟! خشونت يعني چي آقا؟! شما خودت اگه کسي عزيزترين فرد زندگيت را بکشه دوست نداريد زودتر قصاص بشه؟!

    احکام اسلام همه از نصّ صريح آيات قرآن و روايات و احاديث متواتر و ثقه معتبر صادر شده. اما مثل اينکه شما با خود قرآن هم مشکل داري. اولا که وقتي نام پيامبر اسلام را به زبان مي آوريد ادب و احترام را رعايت کنيد. دوما قرآن از جانب خدا بر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلّم نازل شده و همينکه بعد از اين همه سال تحريف نشده خودش يه معجزه ي بزرگ براي قرآنه ...

    هنوز اصل حرفم را نزده بودم که کتاب فروش عصباني شد و گفت برو بيرون از مغازه من! تو خريدار نيستي. براي چي تو بحث ما داخل شدي؟

    گفتم اينجا يه مکان عموميه. اگه من خريدار نيستم شما هم فروشنده نيستي. بامال بيت المال مغازه زدي و نون دولت اسلامي را مي خوري اونوقت اين چرنديات را به جووناي ما تحويل مي دهي که چي بشه؟! براي چي نسبت به اسلام بدبينشون مي کني؟!

    ولي اون آقا طاقت نياورد و اومد طرفم که من را به زور از مغازه اش بيرون کنه. منم واسه اينکه دست کثيفش بهم نخوره مجبور شدم از مغازه اش بيرون بروم. ولي اونقدر عصباني بودم که مي خواستم مغازه اش را روي سرش خراب کنم. وقتي ياد اون مي افتم واقعا ناراحت مي شوم.

    بعدا که درباره صاحب مغازه تحقيق کردم ، فهميدم که طرف بهائيه و در دانشگاه هم تدريس مي کنه. معلوم نيست تو دانشگاه اسلامي ما چند نفر را به انحراف مي کشاند؟!

    از شما برادر بزرگوارم خواهش مي کنم ، حالا كه ما را از افاضات جديد سروش بهره مند فرموديد ، يک نقد خوب هم نثار حرف هايش بکنيد.

    موفق باشيد و پايدار