سلام برادر...
خدايش بيامرزد ...
هنوز در گوشم اين نجوا هست: اي دريغ و حسرت هميشگي... و ناگهان چقدر زود ، دير مي شود ...
و ناگهان چقدر زود ، دير مي شود ... و ناگهان ...
كتاب «دستور زبان عشقـ»ـش را گشودم و شعر «اخوانيه» را كه قيصر براي رفيق عزيزش «سيد حسن حسيني» سروده مي خواندم، بسيار تكان دهنده است،بخشي از آن را خدمتتان عرضه مي دارم:
چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟
بياييد از عشق صحبت كنيم
تمام عبادات ما عادت است
به بي عادتي كاش عادت كنيم
چه اشكالي دارد پس از هر نماز
دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟
....
برادر چه شد رسم اخوانيه؟
بيا ياد عهد اخوت كنيم
بگو قافيه سست يا نادرست
همين بس كه ما ساده صحبت كنيم
خدايا دلي آْفتابي ده
كه از باغ گلها حمايت كنيم
رعايت كن آن عاشقي را كه گفت:
«بيا عاشقي را رعايت كنيم»
و براي شادي روحشان فاتحه اي بخوانيد ...ياحق!