باسلام
نسيم صبح نمي آورد ترانه ي شوق
سر بهار ندارند بلبلان بي تو
لب از حكايت شبهاي تار مي بندم
اگرامان دهدم چشم خونفشان بي تو
چون شمع كشته ندارم شراره اي به زبان
نمي زند سخنم آتشي به جان بي تو
ز بي دلي و خموشي چون نقش تصويرم
نمي گشايدم از بي خودي زبان بي تو
عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم
چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو
گزارش غم دل را مگر كنم چو امين
جدا از خلق به محراب جمكران بي تو
با شاد بودن در فرهنگ اسلام بروز هستم
باتشكر